دارم به این فکر می‌کنم که اگر اول نامه را با سلام شروع نکنم چه می‌شود؟ یا مثلا فردا با لباس دلقک‌ها بروم بیرون؟ یا دوستی با حیوانات را به دوستی با آدم‌ها ترجیح بدهم؟ یا گوشت نخورم دیگر، واقعا از گوشتخوار بودن خسته‌ام ولی بدنم ضعف اساسی دارد و نمی‌شود. بیخیال

سلام یوکا؛

یکی از اندک مزیت‌های انقلاب اسلامی این است که امروز که با استاد فرفروک کلاس داشتیم، تعطیل شد. و دیدارمان شد هفته‌ی دیگر. به شخصه بخاطر این خوشحالم ولی پریروز بعد از کلاس ترجمه که حسابی حالم گرفته بود؛  متوجه شدم خونریزی‌ام شروع شده و دیروز آنقدر حالم بد شد که نمی‌توانستم راه بروم. خلاصه که دیروز نرفتم دانشگاه.

ولی در دل می‌دانم که بخاطر نرفتن سر کلاس عموس این‌همه بهانه آوردم. چقدر از ترجمه کردن، مورد پرسش واقع شدن و زدن زیر حرفهایم متنفرم و همه‌اش سرم آمده. احساس بی عرضگی می‌کنم. کاش تمام شوم.

این‌که هیچ‌کاری را عین آدم انجام نمی‌دهم و تقریبا هیچ توانایی خاصی ندارم اذیتم می‌کند. من یک انگلم که چسبیده‌ام به زندگی پدر و مادرم و هر روز فقط بی‌ادب‌تر و پرتوقع‌تر می‌شوم. تنها فرقم با انگل این است که هر شب قبل از خواب آرزوی مرگ می‌کنم. این هم از این.

دلم یک دوربین عکاسی می‌خواهد تا بروم توی شهر و آنقدر راه بروم که از خستگی غش کنم. دلم فقط تنهایی را می‌خواهد ولی نکته‌ی جالبش اینجاست که از تنها ماندن هم می‌ترسم. تازه به لطف ا.ا و فرزندانش یک دوربین عکاسی در کشور ما خیلی بیشتر از ارزشش قیمت دارد. این هم از این.

انگار ادم ها هستند که فقط کم‌تر از ارزششان، قیمت دارند. از عکاسی کردن بخاطر فقرم و بی‌عرضگی‌ام متنفر شده‌ام. از ترجمه بخاطر دانشگاه و بی‌عرضگی‌ام. فقط ادبیات و قصه‌ها مانده‌اند.

راستی به داستان بیژن و منیژه رسیده‌ام. یک عاشقانه‌ی کامل!!! این‌قدر این قسمت از شاهنامه را دوست دارم که حس می‌کنم من همان سنگ اکوان دیوم بر چاه بیژن. کاش دیزنی یک انیمشن از این داستان می‌ساخت. خیلی قشنگ است، خیلی.

هنوز هم به یاد سیاوشم و هر وقت که مرد خوشتیپی با موهای سیاه فر می‌بینم به یاد سیاوش می‌افتم. جوانمرگ شدنش حسابی با روحم بازی کرد.اگر زنده می‌ماند شاه ایران می‌شد. همه‌اش تقصیر کی‌کاووس است‌. کین اصلی سیاوش را باید از آن پیرمرد گرفت؛ نه از تورانیان. حتا خود رستم هم مقصر بود.

داستان فرود خیلی شبیه تراژدی هواپیمای تهران کیف است. یک خودزنی کامل بخاطر یک احمق خودخواه. فقط با این تفاوت که خود فرود هم ساده‌لوح بود و مغرور. ولی این از حماقت طوس چیزی کم نمی‌کند.

حس می‌کنم فردوسی دارد با روانم بازی می‌کند. شاید اصلا دیوانه شده‌ام. 

هر روز طوری برنامه‌ریزی می‌کنم که حداقل یکبار از کنار مجسمه‌ی کاوه‌ی آهنگر رد شوم. تنها اتفاق خوب این روزها همین است.

 

بازهم برایت می‌نویسم. مرا ببخش که هنرمندانه نمی‌نویسم‌‌. قرارمان این جور نامه‌ها نبود‌. می‌دانم.

 

قربان‌تو؛ یابلو.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی وب سایت در اردبیل - طراحی وب سایت ارزون قیمت pv-acxp Melanie مد Chris naghash good The Twelfth Imam . Shia Erica