سلام یوکا؛ از صبح تا به حال انگار تمام غم‌ها ترکم کرده بودند. می‌خندیدم. باورت می‌شود؟ من امروز چندبار از ته دلم خندیدم،با پسرک همکلاسی‌ام سر این که چه کسی اول امتحان بدهد چانه زدم، به استاد لبخند زدم و ته دلم خوشحال بودم که با همکلاسی‌ام صمیمی تر شدم. تنها غمی که صبح احساسش کردم. غم کشته شدن سهراب بود. با این که می‌دانستم توسط پدر کشته می‌شود ولی تا قصه به آنجا رسید گریستم. گریستم و به ناهشیاری رستم ناسزا گفتم. گناه سیاوش چیست که باید بخاطر لذتی یک شبه به دنیا بیاید و بخاطر غروری مکراندود کشته شود؟ دم شب هم، لیزا و معید پیام دادند! باورت می‌شود؟ معید. دلم برایش تنگ شده. شاید بیشتر از آنچه خودش حدسش را بزند و من نشان داده باشم ولی بعضی چیز‌ها از احساسات مهم‌ترند. تازه اگر احساسات، یک‌طرفه‌هم باشند که کلا قضیه‌اش منتفی‌ست.می‌گوید بعضی اوقات سراغی از او بگیرم؛ باشد عزیزم هر صبح برایت نامه می‌فرستم که دلم تنگ شده. انگار که سد بر اثر فشار سیل غم شکسته باشد در این لحظه وجودم مثل سیبی پلاسیده در گوشه‌ای در خود جمع شده و گریه می‌کند. مارکو کنارپایم به خواب رفته. امشب هم میهمان من است. مادر حسابی وابسته‌اش شده‌است. این موضوع نگرانم می‌کند. امروز به این فکر می‌کردم که اگر قرار باشد بمبی‌هم فرود بیاید امیدوارم مرگی راحت و سریع داشته باشم. دیگر کارم از خواستن امنیت روانی گذشته؛ فقط می‌خواهم مرگی آرام داشته باشم. و شاید روزی آرزوهایم همراه با خاکستر جسدم در باد شناور شوند و در لابلای گیسوی کسی گیر بیفتند که به حقیقت وصلشان کند. شاید. یاد فیلم بوک تیث افتادم. هر وقت می‌بینمش پدر چشمانم در می‌آید از بس گریه می‌کنم. وقتی که دخترک کنار پسر یهودی نشسته و برایش داستان می‌خواند اوج زار زدن و سلیطه‌بازی‌هایم است. انگار هنر جنگ جادو دارد. چشم‌هایم را دیوانه می‌کند.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

| NedNed | Food packaging company دانلود کتاب رایگان دانشگاهی باشگاه کوهنوردی پژواک . برنامه پرورشی شهرستان نکا روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس! منهول پلی اتیلن ، منهول کلینیک اچ پی وی (HPV) Mein Lebenssinn زیست شناسی دریا Marine Biology