سلام یوکا؛

لباس سفیدم را یادت هست؟ همان‌که دامن بلندی داشت. آن را پوشیده بودم. پاهایم را بین چمن‌های وحشی بی حصار رها کرده بودم و می‌دویدم. دستانم را باز کرده بودم؛ باز. مثل پرنده‌ها. من پرنده بودم. موهایم بلند بود و در آغوش آسمان خود رها.

من، بار دیگر من بودم. آزاد،زیباو آرام.

بگذار این رویا همینجا متوقف شود. 

زندگی هنوز ادامه دارد.

 

یابلوی تو؛


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تصنیف پاییز iranvatan ادیب نگار- انجام پایان نامه دکتری و ارشد ، پروپوزال خزعبلات یک روانپریش|: تابلوسازی فلکسی پژوهش لرستان Brandon اموزش الکترونیک پنجره دوجداره upvce شرکت افق اغواگر